bihamta |
|||
چهار شنبه 26 بهمن 1390برچسب:, :: 14:51 :: نويسنده : باران
دوست داشتن یعنی یک دنیایی خیالی و پر هوس . من دیگر کسی رو دوست ندارم و از کلمه دوست داشتن متنفرم. البته یک ادم کم ارزش باعثه شد من این حس برام بوجود امده.البته یک روزی نتیجه این کاروشو مبینه. اون کلمه شو اصلا یادم نمینره. اخررررررررر تنفر دارم ازش. من تو زندگی نسبت به کسی تنفر نداشتم و این حسو درک نمی کردم ولی الان این حسو تجربه کردم نظرات شما عزیزان: باران و چتر و شال و شنل بود و ما دو تا… جوی و دو جفت چکمه و گِل بود و ما دو تا… وقتی نگاه من به تو افتاد، سرنوشت تصدیق گفتههای «هِگِل» بود و ما دو تا… روز قرارِ اوّل و میز و سکوت و چای سنگینی هوای هتل بود و ما دو تا افتاد روی میز ورقهای سرنوشت فنجان و فال و بیبی و دِل بود و ما دو تا کمکم زمانه داشت به هم میرساندمان در کوچه ساز و تمبک و کِل بود و ما دو تا… تا آفتاب زد همه جا تار شد برام دنیا چهقدر سرد و کسل بود و ما دو تا، از خواب میپریم که این ماجرا فقط یک آرزوی مانده به دِل بود و ما دو تا…
آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
|||
|